مرا از چه می ترسانی؟ هنوز هم همه می پرسند چقدر نوحه، چقدر گریه مرا از، افسردگی و از دست دادن آرامش می ترسانند ولی نمی دانند که من در نبود تو چیزی ندارم که از دست دهم داغ مصیبت هایت آرامش را از من ربود و اگر این اشک چشم نبود رسما دیوانه می شدم... پدرش آمد برد... باب سفر کرده ی من بار سفر بسته همان شب تشیع رقیه پدرش آمد برد شاخه ی نیلوفری را که به شام پا می خورد اللهم عجل لولیک الفرج بحق زهرای سه ساله اولین محرم بدون تو
شاید از اسرار محرم باشد تقسیم کردن پدر ... بابا ی رقیه در عصر عاشورا تقسیم شد بخشی به روی نیزه ها و بخشی بر خاک صحرا... امسال تو هم تقسیم می شوی ... امسال بابای من = یک تاج گل + کودکی 10 ساله امسال بانی تکیه ی امام حسین (ع) جای تو تاج گلت می شود و پسر 10 ساله ات... عجیب است در میان این تکیه تو نیستی تو این تکیه را بر پا نکرده ای ولی هر لحظه بوی تو می دهد و وجود تو حس می شود تازه فهمیده ام بابای من بوی محرم می دهد... باور کن که هنوز انتظارت را می کشم انگار تا سرت را نیاورند آرام نمی گیرم. بابا رفتنت بوی شهادت می داد و محرم تقسیم شدی روضه می خوانم یا پا به پای روضه گام بر می داری؟ تشبیه به سقایت نمی کنم ولی هم دستانت شکسته شد هم به من قول دادی که می آیی... این چه رسم آمدن بود؟ بر روی دست ها... آمدم که من را ببینی... من تو را دیدم...و تو ندیدی، من تو را بوسیدم... و تو نبوسیدی،گفته بودی که نگریم وگرنه گریه می کنی من گریه کردم... و این بار آرام بودی تو را چه شده بود که حتی نگاهی بر من نکردی؟؟ عجب جمله ی زیباییست.... احب الله من احب حسینا می بینی بابا می گویند خدا دوست دارد تو را که دوستدار حسین (ع) هستی عجب ارثی برای ما گذاشته ای... یعنی من هم چون تو می شوم تا بعد از مرگم این جمله را برای من هم بنویسند؟
بابا آب داد... عجب جمله ی بی رحمیست.... بابای رقیه آب نداشت، تشنه بود، رقیه هم تشنه بود، اصغر هم، سقا هم، یاران هم، کربلائیان تشنه اند... کاش دیگر بابا آب ندهد. بابا در باران آمد... آنجا که خبر از باران نبود بابا غرق خون بود سر نداشت و بابای بی سر نیامد، بابا تقسیم شد فقط سر بابا در خرابه آمد.
ببین روضه خواند این دلم... به زانوی غم سرگذارد دلم برچسبها: شعر عاشورا بگو آدینه ی مسلم دگر عمری ندارد... میان کوچه های کوفه تنهاست شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع) تسلیت باد! برچسبها: مسلمآدینهکوفه |
|