شرمنده ام یا حسین ع نمی خوام دیگه من شرمنده باشم
شاعر: شرمندگی های عاشق کربلای من عاشقم خنده بد اخلاقی شد به هرچه از تو خوندند می روم می روم تا کربلای عشق مولانا حسین در شگفتم درشگفتم از خداوند من غلام روسیاشم که چگونه جز حسین بن علی در زمین اولاد آدم آفرید دل نوشته سلام آقا شرمنده فکر می کردم وقتی وب بزنم فقط درمورد تو می نویسم اصلا می خواستم اسم وبم رو عشق نامه ی حسین بذارم ولی نمی دونم چی شد که تا حالا برات هیچی ننوشتم شاید من هنوز لیاقت اینو پیدا نکردم که بنویسم یا این که ... اصلا ولش کن آقا چی بنویسم هیچی یادم نیست ... چند دقیقه بعد، بعد از این که نگاهی به سیاه مشقام انداختم من تا حالا کربلا نرفتم خیلی دوست دارم برم از شما بازدیدکنندگان می خوام که اگه رفتید یه ذره حتی یه خط یا یه نیم خط از حال و هوای اونجا برام بگید منتظرم دیر نکنید چند بیتی بگو فطرس پر سوخته بیاید ببیند که حسین جان ندارد خیمه های حسین آتش گرفته کسی هست ز آتش اطفالش رهاند
آسمون قلبم تیره و تاره دلم دیگه امشب خون می باره آروم نمی گیره این دل من پا به پای زخمات جون می بازه
اینک که مردان خدا پیش از همه کس می روند ای عشق بیا جان را ببر دیگر توانم رفته است در این جهان گذران صفانداره زندگیم یه دل دارم مال حسین اونم شده یار حسین
ای خدا ... این حسین کیست که به او دلباختم از غمش در این جهان جان باختم من و این دل ز چه حیران گشتیم که در این وادی بی رحم دل به جانان دادیم من و این دل به چه جانب رفتیم آن زمانی که زمعشوق خبر عشق رسید
حضرت فطرس به اربابم حسین مدیون بود مشک سوراخ ابالفضل از حسین معذور بود ای که دم از یا حسین و یا ابالفضل می زنی کی به پا می خیزی و آتش به عالم می زنی ؟
جان آن دستی که با مشکش زمین خورد جان آن ساقی که بر لب یا علی داشت جان آن اصغر که بر دستت شهید شد هم زیارت هم شفاعت را نصیب ما بگردان
این که دستام روی جاشه ولی هیچ کاری نکردم به خدا شرمنده هستم ز چشمای سرخ زینب دل من می شود دل من غمکده به یادت ثارالله می کنم دلمو هر وجب به نامت ثارالله جون می دم من برای حق پا به پای نبرد تو تا که تکه تکه شم من بمیرم برای تو چون که آب عاشقی بگذرد از سر دلم جان سپار تو منم ای تو شاه عالمم جان را بگیر جان را بگیر جان را بگیر آخر در این غم مانده ام گاهی بهاری نو بزن آخر در این جا غربت است صحرای دل ها را ببین آخر امامم تشنه است ساقی که رفت تنها شده این غم توانش می برد این غم، غم آخر شده دیدی که زهرا آمده دیشب کنار خواهرش امشب به پیش مادرش دیشب توانم بوده است امشب که جان ها می برد دریای لب تشنه ببین تنها فتاده بر زمین دیشب امامم رفته است امشب تو این جان راببر این دل فغانی تازه داد آن شب که من عاشق شدم دریای بی پایان ببین این خاروهم او دیده است |
|