عاشورا - دو راهی بین الحرمین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر  

این حرم خیمه گاه پسر فاطمه است
نزنیدش آتش
نزنید تیر سه شعبه به گلوی پسرش
به خدا تشنه لب است
نزنید تازیانه به تن طفل سه ساله
به خدا جون به لب است
این سئار همچو علی یک تنه لشکر باشد
این عمود آهنین روی تنش تاج باشد
به خدا آن گل لیلا ست روی خاک افتاده
من ندیدم به جها ن شبه پیامبر باشد
چو علی اکبر لیلا غرق در خون باشد
توسط: محب الحسین| دوشنبه 89/8/3 | 7:52 عصر | + | موضوع: | نظر

حضرت قاسم(ع)  

در بیابان ها و صحرایی که نامش کربلاست
اهل بیت آل عصمت بعد حج ناتمام
عازم صحرا بیابان های بی باران شدند
قصد داشتند تا که آنها حامل قرآن شوند
تا نگهبانان دین و رهبر مردم شوند
در میان راه یکی از یاران به ذکری پرداخت
گفت که من بر این بیایان آشنایی دارم
سرزمینی ست که نخلی در میانش زنده نیست
لیک از دور شاخه ی نخلی نمایان است ببین
چون که یاران با دو چشم تیز نظارت کردند آن دور را
یافتند که آنها شاخه های نخل نیست
لیک پرچم است و نیزه است وشمشیر
چون که فهمیدند همین جا کربلا ست
سرزمین دردو رنج و پر بلاست
به فرمان حسین بن علی
شاه دین سلطان دین فخر زمین
خیمه ها را همه بر پا کردند
آنچنان نزدیک هم جا کردند
که عبور از بینشان ممکن نبود
میخ هر یک در میان خیمه ی دیگر ببود
خیمه ها را چون هلالی کردند
پشتشان حفر کردند خندق
تا که صبح با خار های صحرا
آتشی سازند به پشت خیمه ها
تا که دشمن از عقب خیمه ها
 حمله های خویش آغاز نکند
تا که شب شد یاران پیمان یاری بستند
تا که پاین نفس هاشان حسین یاری کنند
سرور و آقا به یارانش بگفت
عصر فردا ما همه کشته به زیر سم اسبیم
در میان یاوران قاسم میان فکر فرو رفت
با خودش گفت نکند من به شهادت نرسم
غصه سر تا پای قاسم را گرفت
نزد مولا رفت و گفت یا عماه
عصر فردا جزء کشته شدگان خواهم بود؟
گفت مولایش جوابش با سؤال
که چگونه باشد مردن نزد تو
من ندانم که چه شد گفت :
احلی من العسل
صبح فردا بعد از علی اکبر حسین
اذن میدان خواست از مولایش حسین
چون عمو اذن میدان را نداد
دست و پای عمویش بوسید
نا گهان یاد پدر کرد در میان گریه اش
که به او نامه ای داده بود
گفته بودش قاسمم هر گاه که بسیار غمگین شدی
نامه ام را باز کن
نامه را باز کرد و بس خوشحال شد
نامه را نزد عمو برد و به میدان رهسپار شد
چون که اذن مجتبی بود به میدان نبرد
داد عمو اذن و اجازه قاسمش سوی نبرد
گفته اند چون که کودک بود و کوچک
چون نبود بر او کلاه خود
بسته بود عمامه ای
جای چکمه کفش معمولی به پایش بسته بود
باز می گویند که کفش پای چپش هم باز بود
و هنوز دانه ی اشکش به روی گونه اش لغزان بود
و همانند پاره ای از ماه بود
در سپاه دشمن همه ساکت شدند
در تحیر از شجاعت کودکی عاجز شدند
ترس در صداهاشان چنان آشکار بود
آن زمانی که می گفتند کودک مال کیست
ناگهان فریادش بلند گشت و بگفت:
انا قاسم انا ابن الحسن
رفت تا که علم سپاه کفر ویران کند
شد فراری دشمنش از ترس خشم و هیبتش
ناگهان نقش زمین گشت قاسم از اسبش فتاد
ناگهان فریاد یا عماه قاسم شد طنین انداز گوش شاه دین
با چنان سرعت به نزد قاسمش رفت
که تمام دشمنان گشتند فراری
آن کسی که قصد جان قاسم کرده بود
زیر دست و پای اسبان پایمال شد
در میان گدو غبار چشم چشم را نمی دید
چون که گردو غبار ها فرو نشست
دیدند که حسین سر قاسم به دامن گرفته است
فرمود به قاسم شه دین
ای پسر برادرم
برای من نا گوار است که گویی عماه نتوانم به فریادت رسم

بنوش قاسم که با شد از عسل شیرین
ای شیر یل مجتبی یابن الحسن

بر گرفته از کتاب حماسه حسینی
نوشته شهید مطهری


توسط: محب الحسین| دوشنبه 89/8/3 | 7:52 عصر | + | موضوع: | نظر

حضرت عباس(ع)  

عباسم و بی واهمه
رفتم به سوی علقمه
بردم دو دشتم را به آب
اما نخوردم از وفا
تشنه تویی عطشان تویی
آب آورم ارباب تویی
گشتم میان دشمنان
تنها سپلاهت ای امیر
دستان من افتاد ولی
شرمنده ام افتاد علم
تیری به چشم من زدند
شرمنده ام مشکت درید
افتاد عمود بر فرق من
همچون علی رفتم ببین
کردم خمیده قامتت
معذورم و مشکم نبین
خواهم که پیشت آخرین
عرض ادب هایم کنم
اما ببین این پیکرم
نقش زمین گشته حبیب
این پیکر پاره مبر
سوی خرم ای سرورم
معذورم از اهل حرم
برگردم و آب نبرم
توسط: محب الحسین| دوشنبه 89/8/3 | 7:51 عصر | + | موضوع: | نظر

ای پناه انبیا  

ای پناه قلب خسته
قلب من در غم نشسته
فکر چاره بی پناهم پر گناهم
هم عطش آید به جانم
هم فراقت جان سپردم
ای پناه قلب نالان
ای صدایت صوت قرآن
ای که کارت کار الله ست
ای شمیمت بوی سیب
ای که راست روی نی بود
خواهرت از غم کمانی گشته بود
ای که یاران تو رفتند
طفل شیر خوار تو رفت
هم علی اکبر ابالفضل قاسمو جعفر برفت
ای که آتش بهر خیمه شد فزونی بر عطش
ای که خواهر بعد مادر گشته مادر از برت
ای که عباس مثل حیدر گشته بهر تو سپه
ای که قاسم یادگار مجتبی آمد به میدان نبرد
ای که طفل تو زدند
در میان کوچه ها
ای که طفلت جان سپرد در خرابه های شام
ای که چوب خیزران بر لب و دندان تو
ای حسین فاطمه ای پناه انبیا
ای که مانده بی کفن پیکرت در قتلگاه
ای که گشته قبر تو بارگاه امنی از برای عاشقان
ای که گشتی مالک کرب و بلا خون خدا
توسط: محب الحسین| شنبه 89/7/10 | 4:1 عصر | + | موضوع: | نظر

ساقی عباس است  

ساقی عباس است
جلوه ی دادار است
یوسف جان ها است
خلق و خویش بنگر
حیدر کرار است
شاه وفا عباش
مادر او زهرا
قامت او حیدر
ماه بنی هاشم
پرچم حق افراشت
جای رقیه شد
شانه و زانویش
مشک حرم بر دوش
مثل علی تازید
سوی فرات امروز
غصه ی دستانش قامت بابا زد
بسته شده دستم
چون که عموجانم
پر زد و بی جان شد
توسط: محب الحسین| پنج شنبه 89/7/8 | 2:37 عصر | + | موضوع: | نظر

ثار الله حسین  

اسد الله علی ثارالله حسین

ولی الله علی امام عشقی حسین

شب تا به سحر ترانه سر داد دلم

تا رسیدم کربلا واله و حیران دلم

دیدن گنبد زردت دلم مدهوش کرد

پرچم سرخت آقا جون چشم بارون کرد

بار دیگر عطر سیبی ز حرم می آید

ضریح شش گوشه به آقامون حسین می نازد

گفته اند کربلا قبله ی دل هاست خدا می داند

دیدنش آرزو ی ماست خدا می داند

کربلا باغ و بهشتی ست که خلق می دانند

عطر سیبش ز خلق هوش و حواس می راند

در میان جاده ی عشق که بین الحرمین است قدم برداشتم

تا رسیدم به عباس دو دست انداختم

پیش از آنکه سلامی بدهم بر ارباب

داد سلامی به من از سر لطفش ارباب


توسط: محب الحسین| یکشنبه 89/6/28 | 5:16 عصر | + | موضوع: | نظر

افتاده پیکرم  

افتاده پیکرم بر دامن حسین

دستم فتاده بر خاک

مشکم شده پاره پاره

گرفته دستمومادرم

به روی سینه ی پر تاب و تبش

نشسته بالای سرم

صدای این مادر

به آسمان ها رفت

ز ناله های زهرا

نشست خدا در غم

شکافته شد فرقم

چو حیدر کرار

نشسته ام در خون

چو اکبر لیلا

شده حسین گریان

زینب شده لرزان

رقیه شد بی تاب

زدیدن سقا


توسط: محب الحسین| یکشنبه 89/6/28 | 5:8 عصر | + | موضوع: | نظر

گوش بکنید  

گوش بکنید داره میاد

یه صدایی از کرب وبلا

صدا میگه حسین من

غریب و وای بر شما

آی شیعه ها مسلمونا

بگیرید دست حسین و

میون این همه دشمن

اونو نسپارید به خدا

من مادر حسینم و

ازهمتون راضی می شم

وقتی که فردا ببینم

سر حسین روی تنه

جدا نشده از بدن

سیراب آب و یاوره


توسط: محب الحسین| یکشنبه 89/6/28 | 5:8 عصر | + | موضوع: | نظر

چرا امشبو نخونم  

چرا امشبو نخونم

واستون از دل مستم

که چرا حرف دل من

شده ذکر لب زینب

می خوام که بگم به مولا

که شدم مجنون عباس

که برای دیدن تو

شده ام دیوونه ی ناب

چرا روز و شب نخونم

از غم دختر سه ساله

که به عشق دیدن تو

 تا به شام رفته پیاده

چرا من تنها نمیرم

آخه تو تنها شهیدی

که نمی ذارن ببینه

خواهرت پیکر خونین

چرا از برای سقا

روز و شب روضه نخونم

آخه اون تنها داداشه

که برای عطش یار

رفته تا آبی بیاره

خلاصه می گم همیشه

چرا دل آروم بگیره 

از وقتی گوشم شنیده

که حسین مادر نداره


توسط: محب الحسین| یکشنبه 89/6/28 | 5:7 عصر | + | موضوع: | نظر

حضرت رقیه (س)  

اگه دست رقیه دیگه طلا نداره

اینو یادت بمونه سر بابا رو داره

توی خرابه ی شام گفتند به عمه جون دخترک سه ساله

چرا قلب رقیه دیگه توون نداره

عمه ی مهربونش گفت که دیگه نیازی به قلب خون نداره

قلب رقیه هر دم می گه بابا گجایی

هر دفعه گفتم بابا منو زدن حسابی

تموم بچه های دنیا به من می خندن

می گن بابا نداری همش منو می زنن

عمه ی مهربونم منو بغل می گیره

می گه که گریه نکن عمو ناراحت می شه

اون غولای بی ادب عمه جونو می زدن

اونا می گفتند دیگه شما بابا ندارید

دیگه آروم بشینید آخه صاحب ندارید

ولی دلم می گه که امشب بابا ی خوبم پیش رقیه میاد

آخه بهم قول داده منو تنها نذاره

حالا شما بچه ها اگه بابامو دیدید

بهش بگید رقیه منتظرت نشسته

منتظرت نشسته تو ی خرابه ی شام

می خواد که پرواز کنه ولی بالاش شکسته

تو خیمه های سوخته آتیش گرفته جونش

بیا و زنده بکن بالاشو دونه دونه

می خوام که پرواز کنم پیش عموم ابالفضل

تا که عمو ببینه هنوز تشنه ی آبم

بعد عموم ابالفضل دیگه آبی نخوردم

آخه وفاداریشو میون آب فرات

از دشمنای خدا خودم شنیده بودم


توسط: محب الحسین| یکشنبه 89/6/28 | 5:6 عصر | + | موضوع: | نظر

<      1   2