شعر این حرم خیمه گاه پسر فاطمه است
نزنیدش آتش نزنید تیر سه شعبه به گلوی پسرش به خدا تشنه لب است نزنید تازیانه به تن طفل سه ساله به خدا جون به لب است این سئار همچو علی یک تنه لشکر باشد این عمود آهنین روی تنش تاج باشد به خدا آن گل لیلا ست روی خاک افتاده من ندیدم به جها ن شبه پیامبر باشد چو علی اکبر لیلا غرق در خون باشد حضرت قاسم(ع) در بیابان ها و صحرایی که نامش کربلاست بنوش قاسم که با شد از عسل شیرین بر گرفته از کتاب حماسه حسینی حضرت عباس(ع) عباسم و بی واهمه
رفتم به سوی علقمه بردم دو دشتم را به آب اما نخوردم از وفا تشنه تویی عطشان تویی آب آورم ارباب تویی گشتم میان دشمنان تنها سپلاهت ای امیر دستان من افتاد ولی شرمنده ام افتاد علم تیری به چشم من زدند شرمنده ام مشکت درید افتاد عمود بر فرق من همچون علی رفتم ببین کردم خمیده قامتت معذورم و مشکم نبین خواهم که پیشت آخرین عرض ادب هایم کنم اما ببین این پیکرم نقش زمین گشته حبیب این پیکر پاره مبر سوی خرم ای سرورم معذورم از اهل حرم برگردم و آب نبرم ای پناه انبیا ای پناه قلب خسته
قلب من در غم نشسته فکر چاره بی پناهم پر گناهم هم عطش آید به جانم هم فراقت جان سپردم ای پناه قلب نالان ای صدایت صوت قرآن ای که کارت کار الله ست ای شمیمت بوی سیب ای که راست روی نی بود خواهرت از غم کمانی گشته بود ای که یاران تو رفتند طفل شیر خوار تو رفت هم علی اکبر ابالفضل قاسمو جعفر برفت ای که آتش بهر خیمه شد فزونی بر عطش ای که خواهر بعد مادر گشته مادر از برت ای که عباس مثل حیدر گشته بهر تو سپه ای که قاسم یادگار مجتبی آمد به میدان نبرد ای که طفل تو زدند در میان کوچه ها ای که طفلت جان سپرد در خرابه های شام ای که چوب خیزران بر لب و دندان تو ای حسین فاطمه ای پناه انبیا ای که مانده بی کفن پیکرت در قتلگاه ای که گشته قبر تو بارگاه امنی از برای عاشقان ای که گشتی مالک کرب و بلا خون خدا ساقی عباس است ساقی عباس است
جلوه ی دادار است یوسف جان ها است خلق و خویش بنگر حیدر کرار است شاه وفا عباش مادر او زهرا قامت او حیدر ماه بنی هاشم پرچم حق افراشت جای رقیه شد شانه و زانویش مشک حرم بر دوش مثل علی تازید سوی فرات امروز غصه ی دستانش قامت بابا زد بسته شده دستم چون که عموجانم پر زد و بی جان شد ثار الله حسین اسد الله علی ثارالله حسین ولی الله علی امام عشقی حسین شب تا به سحر ترانه سر داد دلم تا رسیدم کربلا واله و حیران دلم دیدن گنبد زردت دلم مدهوش کرد پرچم سرخت آقا جون چشم بارون کرد بار دیگر عطر سیبی ز حرم می آید ضریح شش گوشه به آقامون حسین می نازد گفته اند کربلا قبله ی دل هاست خدا می داند دیدنش آرزو ی ماست خدا می داند کربلا باغ و بهشتی ست که خلق می دانند عطر سیبش ز خلق هوش و حواس می راند در میان جاده ی عشق که بین الحرمین است قدم برداشتم تا رسیدم به عباس دو دست انداختم پیش از آنکه سلامی بدهم بر ارباب داد سلامی به من از سر لطفش ارباب افتاده پیکرم افتاده پیکرم بر دامن حسین دستم فتاده بر خاک مشکم شده پاره پاره گرفته دستمومادرم به روی سینه ی پر تاب و تبش نشسته بالای سرم صدای این مادر به آسمان ها رفت ز ناله های زهرا نشست خدا در غم شکافته شد فرقم چو حیدر کرار نشسته ام در خون چو اکبر لیلا شده حسین گریان زینب شده لرزان رقیه شد بی تاب زدیدن سقا گوش بکنید گوش بکنید داره میاد یه صدایی از کرب وبلا صدا میگه حسین من غریب و وای بر شما آی شیعه ها مسلمونا بگیرید دست حسین و میون این همه دشمن اونو نسپارید به خدا من مادر حسینم و ازهمتون راضی می شم وقتی که فردا ببینم سر حسین روی تنه جدا نشده از بدن سیراب آب و یاوره چرا امشبو نخونم چرا امشبو نخونم واستون از دل مستم که چرا حرف دل من شده ذکر لب زینب می خوام که بگم به مولا که شدم مجنون عباس که برای دیدن تو شده ام دیوونه ی ناب چرا روز و شب نخونم از غم دختر سه ساله که به عشق دیدن تو تا به شام رفته پیاده چرا من تنها نمیرم آخه تو تنها شهیدی که نمی ذارن ببینه خواهرت پیکر خونین چرا از برای سقا روز و شب روضه نخونم آخه اون تنها داداشه که برای عطش یار رفته تا آبی بیاره خلاصه می گم همیشه چرا دل آروم بگیره از وقتی گوشم شنیده که حسین مادر نداره حضرت رقیه (س) اگه دست رقیه دیگه طلا نداره اینو یادت بمونه سر بابا رو داره توی خرابه ی شام گفتند به عمه جون دخترک سه ساله چرا قلب رقیه دیگه توون نداره عمه ی مهربونش گفت که دیگه نیازی به قلب خون نداره قلب رقیه هر دم می گه بابا گجایی هر دفعه گفتم بابا منو زدن حسابی تموم بچه های دنیا به من می خندن می گن بابا نداری همش منو می زنن عمه ی مهربونم منو بغل می گیره می گه که گریه نکن عمو ناراحت می شه اون غولای بی ادب عمه جونو می زدن اونا می گفتند دیگه شما بابا ندارید دیگه آروم بشینید آخه صاحب ندارید ولی دلم می گه که امشب بابا ی خوبم پیش رقیه میاد آخه بهم قول داده منو تنها نذاره حالا شما بچه ها اگه بابامو دیدید بهش بگید رقیه منتظرت نشسته منتظرت نشسته تو ی خرابه ی شام می خواد که پرواز کنه ولی بالاش شکسته تو خیمه های سوخته آتیش گرفته جونش بیا و زنده بکن بالاشو دونه دونه می خوام که پرواز کنم پیش عموم ابالفضل تا که عمو ببینه هنوز تشنه ی آبم بعد عموم ابالفضل دیگه آبی نخوردم آخه وفاداریشو میون آب فرات از دشمنای خدا خودم شنیده بودم |
|