غمگین ترین دردانه ام ذکرلب خشکیده ام
الله اکبر مى شود وقتىکه بابامىرود تاعرش گریان مىشوم تنهاترین شب ها گذشت چون بیدلرزان مىشوم وقتىکه راس تابناک مهمان دخترمىشود امشب صداى گریه ام تاعرش طوفان مىکند طورى که رب فرمان دهد این طفل مهمانم شود ذکروداعم شدپدر عمونیامدازسفر عمه ببین باباىمن باراس مهمان مىشود قلبم صدایت مىکند گویىتوقف مىکند این صورت زردوکبود بابانگاهت مىکند چشمان غیرت زده ات همراه برق آشنا آرام دست بسته را باآیه آزادمىکند غمگین ترین دردانه ام انگارنه انگارکودکم جرمم چه بوده این وسط سیلى به رویم مىخورد دشمن مراباورنکرد کزداغ توپژمرده ام رأست نشانم مىدهد تامرگ مهمانم شود من بین این ویرانه و سرما وظلمت همرهم تودرتنورخولىو گرماوآتش بر سرت عموىآب آورکجاست کم است جاىغیرتش وقتىکه بین کوچه ها اشاره شدبردخترت گوشواره غارت شدپدر امادلم آتش گرفت وقتىندیدم پیرهن وانگشتروسجاده ات درشام دیدم دخترىدست پدررامىگرفت یادخترىگوشواره ام رابسته بودجان مىگرفت دربین سیل غصه هاسیلىبه روى من زدند درماجراىناقه وافتادنم موىسرم رامىکشیدندازمیان معجرم دست به پهلوزدپدر تنهاترین دردانه ات دختر شبیه مادرت کىطفل زهرامىشود |
|