برخیز که سکینه ات آمد بابا یاد رقیه ات بخیر!
بابا می دونى چقدر دوست داشت ببیندت حالا دیگه نیست بیاد ببینه از باباى مهربونش فقط یه قبر مونده ... بابا مىدونى... اینجا بود که گوشواره از گوشش بردن این جا بود که از سیلى به زمین خورد از اینجا تا قتلگه دوید ولى اون نامردا نذاشتن ببیندت اینجا بود که دیگه تاب نیاورد و از هوش رفت اینجا بود که ناله ى العطشش بلند شد راستى بابا کاش عمو تا لب آب مىرفت تشنه نمىموند یاد عمو بخیر تا وقتى عمو بود احساس افتخار و سر بلندى مى کردم ولى حالا... بابا از معجر غارت شده بگم یا از اشاره ها از زن غساله بگم یا از صدقه هایى که به سویم پرت شد ... بابایى باور نمى کنم که دیگر نیستى آخر بوى سیبت فضا را معطر کرده چگونه نبودت را در مدینه تاب بیاورم از مردان قبیله ى ما فقط سجاد مانده است و نگاه حسرت بارش که از کاروان شهدا جا مانده است عجب غربتى علی دارد علم امامت به دوش می گیرد وقتی حتی اصغری برای یاری ندارد... بابایی این داغ ها با یک نگاهت پر مى کشند برخیز برخیز پدر جان تو که دست دارى برای برخاستن برخیز که سکینه ات آمد می خواهم بار دیگر به آغوشت کشم برخیز اگر از ماجراى سم مراکب دستى بر پیکرت براى برخاستن مانده است |
|