ای دارو ندارم توی غربت روی خاکا سر می ذارم
به امید روی ماهت چشامو رو هم می ذارم
توی رویا دیده ام من آخر امشب تو میایی
برای دختر سه ساله یه عبای نو میاری
توی رویا من شنیدم دوباره قرآن می خونی
مثل هر شب دخترت رو روی زانو هات می شونی
به خدا من جون نمی دم تا یه بار رو تو نبینم
تا بگم بابا حسین جان ز غمت هر شب چه دیدم
تو نبودی من رو بردند به اسارت و حقارت
تو نخواندی از خدایت من شنیدم ز عدویت
که بابا نام خدا گفت ولی باز دلم کباب کرد
تو ندیدی در اسارت دختر قامت شکسته
تو ندیدی زخم عمه که ز غم سرش شکسته
تو ندیدی که به آلت دشمنت با کعب نی زد
وقتی که رو خارا رفتم خواهرت خدا خدا کرد
تو ندیدی خواهرت رو تو اسارت زهرا کردند
قامت عمه ی سادات زجفا و غم دو تا گشت
تو ندیدی دست بسته دست بسته مثل حیدر
تو ندیدی روی نیلی روی نیلی مثل مادر
تو نبودی تا سرم را یه شبی رو پات بذارم
ولی بابا عمه ام بود که تو خواب خارا جدا کرد
تو ندیدی پسرت رو به غل و زنجیر کشیدند
به امام مهربونم روز و شب دشنام می دادند
تو بیا و دخترت رو امشبی از غم رها کن
می دونم غصه ی عمه واسه من شد پس صدام کن
بابا جون اگه تو بودی اشک چشمام نمی اومد
ولی بی عمو نگام کن که ز چشمام خون می بارم
بابا جون اگه تو بودی دخترت که پیر نمی شد
پیرهن خاکی و پاره به تنم کفن نمی شد
بابا جون پس کی میایی دیگه صبر من تموم شد
این همه شب بی تو موندم به خدا نفس حروم شد
بابا جون اگه بیایی دیگه نه تشنه و گشنه
نه یاد زخم و اسارت نه نگاه مرد شامی
نه دست دشمن زور گو نه دیگه آتیش به دامن
نه دیگه گوشواره و گوش نه دیگه خارا به جونم
تو نبودی من می گفتم که دشمن بابا مو می خوام
مگه تو بچه نداری خب منم بابامو می خوام
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زهرای سه ساله
توسط: محب الحسین| شنبه 90/3/21 | 8:30 عصر |
+ | موضوع:
| نظر